فانتاستیکا(گنجینه)
اینجا چیزی نمیبینم!...گردو غبار زیادی تو محیط وجود داره...نمیدونم چرا هوای یه همچین جایی باید انقدر غیر ساکن باشه!..چراغ قوه رو به اطراف چرخوند...به جز دیوار سنگی غار و ذرات غبار که در هوا معلق بودن چیزی نمیدید!...واسه همین مجبور شده بود ماسک اکسیژنشو بزنه!..اوضاع عجیبی بود به نظرش...دیگه نمی خواست ادامه بده!...نمیدونست چرا...یه حس بد!!...ولی چاره ای نبود...گروه اکتشافی دستش به هیچ جا بند نمیشد اگه دست خالی بر میگشت!!..دو ماه بدون نتیجه با اینهمه هزینه که به هدر میرفت!...پس با خودش گفت...فقط چند متر جلوتر...برای همه!!...باز تو بیسم حرف زد!...پروفسور اینجا حالت عجیبی داره...دیواره ها رو ببینین!!..صدایی از پشت بیسم تو گوشش صدا کرد!...تصاویر یکم نویز دارن...یکم باهاش ور برو اگه تصویر صاف شد بهت میگیم!...دستشو برد روی کلاه و با لنز دوربین ور رفت!!...صدای توی بیسم گفت...خوبه!!...ادامه بده میبنیم!......راه رفتن با اینهمه تجهیزات یکم سخت بود ...ولی همه اینا برای احتیاط بیشتر لازم بود...دو سال قبل بود که دوتا از بهترین دوستاشو تو این مجموعه غار از دست داده بود...اسم گروه تحقیقاتیشون هم به احترام اون دونفر به اسم اونا گذاشته شد...دوپوئه مارتینز....نمیدونست چرا یه دفعه یاد اون دوتا افتاد!.....ولی اینو میدونست که هرچی جلوتر میره دیواره های غار تنگتر میشن!!...همینطور که جلوتر میرفت احساس کرد تعداد سنگ ریزه های زیر پاش زیادشدن...شاید خطر یه ریزش...آرومتر حرکت کرد.......لعنتی....دکمه بیسمو زد!!..پروفسور...راه اینجا بستس!!...نور چراغ قوه رو روی دیواره فرو ریخته چرخوند!...مثل اینکه مدت زیادیه ریزش کرده!!..صدای نا امید پروفسور از پشت بیسیم بلند شد!!...همینو کم داشتیم...بهتره برگردی!!..لعنتی........یه دیقه صبر کنین...یه روزنه!!..نگاه کنین!!.میبینین!!..جلوتر رفت...قسمتی از دیواره سنکی فروریخته وجود نداشت!!با دست مقداری از سنگ ریزه هارو کنار زد...پروفسور ...میشه رفت اونور.....پروفسور گفت..نه به ریسکش نمی ارزه...برگرد....یه امتحان کوچولو پروفسور...من تا اینجا نیومدم که برگردم!!...با دست قلوه سنگی رو بیرون کشید....احساس کرد...صدایی رو از بالای سرش....فرصت نکرد برگرده و بالارو ببینه!!..................پروفسور و اکیپ پشت مونیتور نشسته بودن...پروفسور فریاد زد!!..مراقب باش!!....تصاویر قطع شدن!...لعنتی...همه خشکشون زده بود!!...پرفسور...که ایستاده بود روی صندلیش فرو رفت!!...سکوت سنگین!....پروفسور زیر لب گفت...نباید اینجوری تموم میشد!!....بیسیم خرخر کرد...اعضا تیم به تکاپو افتادن...اون زندس!!..پروفسورگفت تو اونجایی؟...جواب بده اگه صدامونو داری!!...تصویر برگشت پروفسور!!...تصاویر برفک شدیدی داشتن!!...اما کم کم وضوح پیدا کردن!!....یکی گفت...خدای من این چیه؟!!......صدایی توی بیسیم گفت...من از دیواره رد شدم!!...اینجا!!...پروفسور.....همه ایستاده بودن...چیزی که میدیدن...شاید اونا رو به احترام وا میداشت...و شاید هم!!....تصویر ویدیویی از دوربین روی کلاه !!...دیواره سنگی....وسایلی که روی زمین وبین شکاف سنگها چیده شده بودن!..مثل یک خانه کوچیک!...چراغ قوه...ظرفهای غذا...طناب...کوله پشتی...و دو نفر کنار هم!!...صورت هیچ کدوم از توی تصویر معلوم نبود...کنار هم نشسته روی زمین ...کلاهای کاپشنهاشونو روی سر کشیده بودن!...اما...میشد...از دستهاشون فهمید که...چیزی جز اسکلت زیر این لباسها پنهان نیست!!...دو دست کنار هم...استخوانهای انگشتان درهم قفل بودن......صدای لرزان پشت بیسیم گفت....دوپوئه و مارتینز!!....دوربین از روی اون دونفر به طرف دیوتر رو بهرو چرخید!...پارچه ای به دیوار آویزون بود....کلمات روش به خاطر گذشت زمان کمی ناخوانا بودن...ولی میشد فهمید که چی نوشته!...پروفسور..آروم و با صدایی لرزان گفت....ما ..خوشبختیم که..... در کنار هم ....میمیریم!!............................همه چیز وضوح داشت...دیگه غباری نبود...صافتر از این نمیشد....................
رئال پلازا(DVD)
سلام!
جناب لاوپیه و اسکولاری!!...یکم یواش!!اووووووووووووووو کجا با این عجله؟!!....وایسین....حالا اگه مخواین کری بخونین!!...البته ما عادت نداریم برا کسی کری بخونیم ...ما مرد میدونیم!!...خودتون که دیدین!!...خوب حال کرواتارو گرفتیم!...حالا کری بخونین!!!
جام جهانی نزدیکه...میدونم برای خیلیا تو دنیا مثل من این رویداد ورزشی ارزشمنده....ولی خب هرکس دلایل خودشو برای این علاقه به جام جهانی داره!...مثلا من خب به خاطر خاطرات شیرینی که تو دوره های گذشته داشتم و همینطور به خاطر اینکه حداقل تو این مدت کوتاه مردم جهان به یه چیز توجه دارن و شاید تو این مدت کوتاه...جهان بهتری رو شاهد هستیم...جهانی که پر از صلحه و ای کاش همیشه اینجور بود...کاش دنیا همیشه حال و هوای جام جهانی رو داشت و همه یه عشق داشتن!!...در کنار هم برای صلح با فوتبال!!!
رایت کردن DVDرو به چند دلیل دوسدارم!!!..اول اینکه تکنولوژی رایت کردنش هنوز زیاد پیشرفت نکرده و در نتیجه کلی طول میکشه تا یهDVDرایت بشه و دوم هم به این خاطر که هر وقت میرم بیرون که برام DVDرایت کنن!! میتونم ببینمش!!نه اینکه خریدنDVD ارجینال برام سنگین باشه!!نه...چون تو این فرصت میتونم بیشتر ببینمش ....و همینطور....اه معلومه چی دارم میگم؟!!..خودمم قاطی کردم....خیلی باهام مهربونه...نمیدونم فقط با من اینجوریه یا با همه مشتریاش!!...ولی اینو میدونم که منم دوسش دارم...هوووووووووم......هر روز آوارم اونجا!!..به این بهانه که بازیه جدید نیومده؟!!!فقط چون خیلی مهربونه...چون مثل یکیه!!حرفاش...نگاه کردنش بهم....احترامی که بهم میذاره!!لبخندای موقع خدا حافظی کردن باهاش!!...نمیدونم....میترسم..بیشتر از این برم جلو...تو این شهر که هیچ دوستی نداشتم...حالا...میترسم....میترسم اگه بیشتر از این برم جلو...همین رابطه نیم بندم نداشته باشم باهاش!!...همین دل خوش کردن واسه دیدن لبخنداش...واسه حس کردن مهربونیاش!!...مطمئن نیستم...جو انینجام جوری نیست که بخوام بیشتر بهش نزدیک بشم!!...بهتره بذارم...همون جورکه شروع شد ادامه پیدا کنه!!...من فعلا به اون لبخندای دلگرم کنندش بیشتر احتیاج دارم!!...ولی اینو میدونم و ازش مطمئنم که به زودی کلکسیون DVDمی تونم وا کنم!!!
سینما تک(عطر و فندک)
۱.چهارشنبه سوری...بالاخره دیدمش...میدونین چیه؟...بعضی فیلما هستن که وقتی میبینیشون خیلی زود از یادت میرن ...فقط بابت وقت گذرونی و سرگرمی خوبن...اما بعضی دیگه هستن حتی چند روز بعد دیدنشونم هی میان تو ذهن آدم...شخصیتا..سکانسها...چهار شنبه سوری از نوع دوم بود!!...واقعا فیلم قشنگی بود...بازیها هم بی نقص بودن...فیلم نامه هم خیلی خوب نوشته شده بود!!یه نمونه کوچیکش...عطر و فندک!!..اونایی که فیلمو دیدن میدونن چی میگم!!
۲.داستان استریت...یه فیلم فوق العاده از دیوید لینچ...یه فیلم جاده ایه بی نقص..یه شاهکار!!...پیرمردی...بعد از اینکه خبر دار میشه برادرش که سی سال هست باهاش قهره سکته کرده...برای آشتی کردن باهاش ...تصمیم میگیره از یه ایالت به ایالت دیگه بره...با یه دستگاه چمن زنی به عنوان اتوموبیلش...حوادث توی راه...آدمهایی که میبینه...و کسانی که رو زندگیشون تاثیر میذاره...و سر انجام..رسیدن به برادزش...پایان داستان زیباست...جایی که دوتا برادر باهم اشتی کردن و تو تراس خونه...کنار هم نشستن...و مثل بچگیشون...دارن ستاره های آسمونو نگاه میکنن.
گیمزون(ترس)
چهارتا بازیه جدید...sin....desprados2.....hitman4.....call of cthulho....اما از بین این چنت بازی ...من بالاخره تونستم...بعد از چند سال...بازی رو که همیشه ارزو داشتم بازی کنم...یه بازیه کامل...از اون بازی ها که تو ذهن آدم موندگار میشن و میرن تو لیست بهترینهات!!...call of cthulho..واقعا که بازیه بی نظیری هستش...یه بازیه کامل...تو ژانر ترسناک به سبک اکشن ادونچر...بهد از سری ایول...این تنها بازی هستش که موقع بازی کردنش از ترس و هیجان دستام میلرزن!!!لطفا نخندین!!..یه تجربه محشره...یه حس واقعی از ترس کابوس وار...مثلا یه جاشو بگم براتون!...جایی هست که شخصیتی که ما جاش بازی میکنیم...تو یه هتل خوابیده...اونم تو یه شهر با کلی آدمهای عجیب و ترسناک...آدمهایی که میشه گفت زامبیهای خیلی باهوش هستن!!...شما خوابین و اونا با کمک صاحب هتل میان که دخلتونو بیارن.....حالا تصور کنین..از خواب میپرین...و یه تعقیب و گریز وحشتناک...آدمای یه شهر...دنبالتون...از این اتاق به اونیکی...از این ساختمون به اونیکی...حالا اینم حساب منین..با دست خالی...شخصیتی که جاش بازی میکنین هم یه آدم معمولیه که کلی نقطه ضعف داره...ترس...ترس از ارتفاع...موقع فرار..از ترس حرکتش کند میشه!!...واگه زیادی بترسه...سکته میکنه!!...همه اینا باعث شدن بازی به یه حس ترس واقعی برسه!!...این بازیرو امتحان کنین...حتما...سیستم بالایی هم برای اجراش احتیاج ندراه!!!ترس مطلق!!راستی این عکسه مال بازی هستش که قراره سال ۲۰۰۸ برای کنسول پلی استیشن ۳ به بازار بیاد..اینا تنها عکسای بازی هستن که منشر شدن...به نظرتون فوق العاده نیست؟!!
نوستالژیکا(توت فرنگی)
نزدیکه غروبه..دارین از پارک بر میگردین...پارک بد جور شلوغه و جای سوزن امداختن نیست...واسه همینم تصمیم گرفتین برگردین و بشینین جلوی مجتمع....ساکت تره...علی از شلوغی خوشش نمیاد..نزدیکای خونه هستین...پشت مجتمع...که آقای رجبی رو میبینین...از تو باغچه پشت مجتمع میاد بیرون...یه باغچه بزرگ داره که توش کلی سبزی و اینجور چیزا پرورش میده...صداتون میزنه...میرین پیشش...یه سبد دستشه...میگه..بیاین بچه ها...این اولین محصولمه...بخورین و بهم بگبن چطور بود!!..اینارو مخصوصا واسه شما دوتا کنار گذاشته بودم...علی میگه ممنون شما خیلی لطف دارین به ما!!..میگه ...نه یکم که فکر بکنی میبینی این طور نیستش...اتفاقا به شما دوتا حسودیم میشه!!هر وقت شما دوتارو میبینم یاد یکی از دوستام میوفتم...سال ۴۲ فوت شد!!..هــــــــــــی...و این آهو انقدر از ته دل میکشه که با تمام وجود حسش میکنی!...علی میگه..نمیدونستم..متاسفم آقای رجبی...میگه...غلامرضا خیلی حیف بود...خیلی...همیشه باهم بودیم...همیشه...جز سربازی...روزی که قرار بود برگده...ماشینش تصادف کرد!!..ای بابا..ببین دوتا دونه توت فرنگی دادم بهتون دارم نخورده از دماغتون میارم!!!!..برین خوش باشین باهم...برین...نمیدونی چرا...ولی تو اون لحظه دلت خیلی برای آقای رجبی میسوزه...میدونی که علی هم همین حسو داره چون ساکته و چیزی نمیگه!!...............کنار هم نشستین...رو پله های آهنی امرجنسیه مجتمع...کنار تراس خونتون...پاهاتونو از ین میله ها آویزون کردین..سبد توت فرنگیم بینتونه...دارین غروب خورشیدو که تو افق در خال پائین رفتنه نگاه میکنین...توت فرنگی های خیلی شیرینو درشتین...خیلی خوشمزن...علی به حرف میاد...خیلی دلم سوخت واسش...میگی..منم!..میگه عاقبت ماها چیه رضا؟!...جدایی؟...حسرت؟...میگی..نگو اینجوری علی!..چیزی نمیگه...ساکته!...دستتو میبری تو سبد که یه توت فرنگی ورداری..چشت به غروب آفتابه...همونیرو ور میداری که علی ورش داشته...میزنین زیر خنده!!.........حالا هر وقت بوی توت فرنگی میاد...یا مزشو زیر زبونت داری...یاد اون روز میوفتی....غروب آفتاب...غلامرضا...آه آقای رجبی....اون توت فرنگی که نصفش کردینو خوردین!!
پاترزون+رفقا(فرد و جرج)
خیلی وقتا به این دوتا حسودیم میشه کلی!!...آخه آدم اینهمه میتونه خوش باشه؟!!..این دوقلو ها که از هریو هم بزرگترن اما انگارکه از اون بچه تر مونده باشن!!...با اونهمه اختراعات بامزشون!!..مزه ریختناشونم که به کنار..کلی حال میدن به آدم!!!...تازگیم که مغازه شوخی باز کردن!!..مغازه شوخی فرد وجرج!...یکی از محصولاتشون بدجوری چشمو گرفته...معجون عشق ساز!!!...میدونین که چطور کار میکنه!..کافیه چند قطره ازشو بریزسن تو غذای شخص هدف!!..اونقت طرف ظرف چند ثانیه میشه عاشق سینه چاک شما!!!!!!!!!!!البته این حالت موقتی هستش!!ولی خب...میشه باهاش کلی شیطونی کرد!!....میگم هری..دست من که نمیرسه...میشه یه بطری برام جور کنی؟!!!...شدیدا لازم دارمش
.......